على عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر ميداد.
حتى در يكى از روزهاى ماه رمضان كه بالاى منبر بود دست بمحاسن شريفش كشيد و فرمود:
شقىترين مردم اين مويها را با خون سر من رنگين خواهد نمود.
بهمين جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل يكى از فرزندان خويش مهمان ميشد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود.
موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس بعبادت پرداخت .
از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود،
گاهى بآسمان نگاه ميكرد و حركات ستارگان را در نظر ميگرفت
و هر چه طلوع فجر نزديكتر ميشد تشويش و ناراحتى آنحضرت بيشتر ميگشت
بطوريكه ام كلثوم پرسيد:
پدر جان چرا امشب اين قدر ناراحتى؟
فرمود:
دخترم من تمام عمرم را در معركهها و صحنههاى كارزار گذرانيده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزهها كرده ام،
چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حملهها برده و ابطال رزمجوى عرب را بخاك و خون افكندهام ترسى از چنين اتفاقات ندارم
ولى امشب احساس ميكنم كه لقاى حق فرا رسيده است.
صبح روز ضربت خوردن
بالاخره آنشب تاريك و هولناك بپايان رسيد
و على عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابى كه هر شب در آن خانه در آشيانه خودميخفتند پيش پاى امام جستند
و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گويا ميخواستند از رفتن وى جلوگيرى كنند!
على عليه السلام فرمود:
اين مرغها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و نالهها بلند خواهد شد!
ام كلثوم از گفتار آنحضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروى.
على عليه السلام فرمود اگر بلاى زمينى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد كه بايد جارى شود.
على عليه السلام رو بسوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود
و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار نمود و سپس بمحراب رفت و بنماز نافله صبح ايستاد و چون بسجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشير زهر آلود در حاليكه فرياد ميزد لله الحكم لا لك يا على ضربتى بسر مبارك آنحضرت فرود آورد
و شمشير او بر محلى كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود
و فرق مباركش را تا پيشانى شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگريختند.
و اما …
خون از سر مبارك على عليه السلام جارى شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آنحال فرمود :
بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة.
(سوگند بپروردگار كعبه كه رستگار شدم) و سپس اين آيه شريفه را تلاوت نمود:
منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى (۳) .
(شما را از خاك آفريديم و بخاك بر ميگردانيم و بار ديگر از خاك مبعوثتان ميكنيم) و شنيده شد كه در آنوقت جبرئيل ميان زمين و آسمان ندا داد و گفت:
تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء. (بخدا سوگند ستونهاى هدايت در هم شكست و نشانههاى تقوى محو شد و دستاويز محكمى كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته گرديد پسر عم مصطفى صلى الله عليه و آله كشته شد،على مرتضى بشهادت رسيد و بدبختترين اشقياء او را شهيد نمود .)